۱۳۸۷ اسفند ۱۱, یکشنبه

از اینور و انور

خوب ته و توی قضیه امتحان آیلتس رو در آوردم. همه صاحب نظران متفق القول می گن که بهتره نتیجه امتحان جدید رو بفرستم و ریسک نکنم. ای خدا ... باشه اینم صبر...

هنوز هیچی صد درصد (نه به داره نه به باره) نشده ، هر روز صبح بغض می کنم و دلم برای عزیزام تنگ می شه. گاهی وقتا آرزو می کنم که مثل خیلی ها اینقدر به خانوادم وابسته نبودم . وقتی تصمیم گرفتیم بیام دبی همش به خودم می گفتم خوب هر وقت اراده کنن میان پیشم. البته میان اما شاید باورتون نشه حتی وقتی اینجان دلم پر می شه از غصه رفتنشون. وقتی به کانادا رفتن فکر می کنم سعی می کنم به خودم بقبولونم که آدم باید واسه پیشرفت یکم سختی رو تحمل کنه. اما دوری خیلی سخته. من عاشق پدر و مادرم هستم. مردم از بس غصه روزایی رو خوردم که بدون حضور اونا میاد و میره. برادرام و دو تا برادرزاده عزیزتر از جونم. خانواده شوهرم که اینقدر مهربونن. کاش می شد هر چی زودتر همه دور هم جمع باشیم.

اما باید مصمم باشم (یعنی مثل همیشه سمج). یکم مثبت اندیشی و اراده لازمه. به امید خدا همه بزودی دور هم جمع میشیم. من مطمئنم. این خط / این هم نشون ೮ ೪

دیگه چه خبر؟ آها نی نی سیبی ما که این هفته داره می شه اندازه آواکادو هم حالش فکر کنم خوبه و هنوز کماکان به بدجنسی ادامه میده و حال من مظلوم رو بد می کنه. شنبه آینده نوبت دکتر دارم که احتمالا معلوم میشه پسره با دختر. یعنی به نفع خودشه که معلوم بشه وگرنه می رم و هر رنگ لباس که دلم خواد براش می خرم . کاری هم ندارم دخترونست یا پسرونه.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام شوکا جان
خیلی خیلی تبریک میگم
امیدوارم هر چه زودتر کارهاتون روبه راه بشه، ما که هنوز منتظریم