۱۳۸۷ آذر ۶, چهارشنبه

به تاریختون افتخار می کنین؟

امروز داشتم سر ناهار با یکی از همکارام که مجارستانی هست صحبت می کردم. واسم تعریف کرد از یه دوست انگلیسیش که خیلی از انگلیسی بودن خودش راضی هست و به دیگران فخر می فروشه و حاضر نیست دوستای اروپای شرقیش رو به دوستای انگلیسیش معرفی کنه. البته اکثرانگلیسی ها خیلی از خود راضی هستند و حق با همکارم بود. من گفتم شاید به تاریخ کشورشون می نازن (مثل ما ایرانی ها) . این همکار من یه سوال پرسید که منو تکون داد: هر کشوری یک تاریخی داره. واسه چی باید به تاریخی بنازیم که هیچ نقشی در شکل گیریش نداشتیم؟
دیدم واقعا راست می گه. در مورد خودمون می گم. شکی نسیت که ما یه تاریخ کهن و افتخار آمیز داریم. اما آیا این باعث برتری ما میشه؟ اگه تو یک کشور جدید بدنیا می اومدیم چی؟ مگه اصولا ما ایران یا انگلیس یا... رو انتخاب کردیم؟ بهتر نیست به کارهای خوبمون به عنوان یک ایرانی افتخار کنیم؟ بهتر نیست ما هم تاریخی باشیم افتخارآمیز برای فرزندان آینده ایران؟

می رم ایران

دیروز بالاخره با درخواست مرخصی من موافقت شد. خیلی خوشحالم. آخرین بار تقریبا شانزده ماه پیش رفتم ایران. دلم حسابی تنگ شده. فردا باید برم سوغاتی بخرم. واسه یه فامیل بزرگ با سی چهل تا پسرعمو دختر دایی ... . از الان دارم واسه خوردنی های اونجا نقشه می کشم. آخ جون... چه شکمی از عزا در بیارم من.

۱۳۸۷ آبان ۳۰, پنجشنبه

کوچولوهای من




این آناهیتاست. برادرزاده من که کن می پرستمش. این عکس ها مال 6سالگیشه یعنی پارسال که اومده بود اینجا. این عکسها رو توی ابن بطوطه که یک مرکز خرید بزرگه ازش گرفتم. این بچه یه عکس بدون ژستهای عجیب غریب نداره. فکر کنم در آینده مدل بشه.


اقدام برای مهاجرت به کانادا

خلاصه با همه خوبی ها و بدی های امارات حدود -6-5 ماهی طول کشید تا ما کار پیدا کردیم و ویزا گرفتیم. خونه اجاره کردیم ، ماشین خریدیم ، دوستای خوب پیدا کردیم و جونم براتون بگه که بالاخره جا افتادیم. بعدش تصمیم گرفتیم که برای رفتن به کانادا دست به کار بشیم. البته بدون گرفتن وکیل. چون می خواستیم حتی الامکان تو هزینه ها صرفه جویی کنیم. به هر حال تازه تشکیل زندگی داده بودیم و هنوز پس اندازی به اونصورت نداشتیم. یک ماه بعد از ازدواجمون اومده بودیم اینجا و همون یه ذره پس اندازی که داشتیم هم تو چند ماه بیکاری تقریبا داشت ته می کشید....
حرفو کوتاه کنم. بالاخره پولش جور شد.فرم درخواستو گرفتیم و پر کردیم. و فرستادیم لندن...
من واقعا صبرم خیلی کمه. هر روز منتظر بودم جواب برسه. هر روز قوانین جدید رو می خوندم... وای یه حرفایی از تغییر قانون مهاجرت بود... دعا دعا می کردم قانون تصویب نشه یا شامل حال ما نشه...
بالاخره بعد از 4 ماه جواب اومد... قانون جدید تصویب شده و شامل حال ما هم می شد... کسایی که از 27 فوریه 2008 به بعد فایلشون دریافت شده بود باید براساس قانون جدید مورد بررسی قرارمی گرفتن. .. نمی تونم بگم ما بدشانس بودیم با خوش شانس. چون هنوز هم تکلیفمون معلوم نیست. باید منتظر بمونیم تا لیست مشاغل مورد نیاز منتشر بشه.....
وای که چقدر از انتظار بدم میاد...
اما یه خوبی داره : توی این مدت انتظار هر روز سعی می کنم چیزای تازه از کانادا بدونم.

محسنات ومشکلات زندگی در امارات

دی ماه 1385 اومدیم امارات. الان تقریبا شده 2 سال که چه زود گذشت...
اما اول از نکات مثبت زندگی توی این کشور کوچولو بگم که داره به سرعت پیشرفت می کنه.
1- اول از همه واسه من آرامش فکری و آزادی که اینجا دارم خیلی مهمه. اینجا یه کشور امنه که با وجود ملیتهای مختلفی که توش زندگی می کنن هنوز امنیتش رو حفظ کرده. لازم نیست دائم نگران باشی که مالتو دزدیدن یا اینکه الان یکی میاد و بیخودی تو خیابون بت گیر می ده. یا اینکه چون تو محل کارت با فلان ارباب رجوع یا همکار گرم گرفتی فردا باید بری حراست.
2- دوم اینکه فراهم کردن یه زندگی معمولی نسبتا آسونه. البته به جز کرایه خونه.
3- اینجا تعداد زیادی ایرانی زندگی می کنن و حتی خیلی از اونایی که پاسپورت اماراتی دارند ایرانی هستند. اینه که آدم اصلا احساس غربت نمی کنه.
4- به ایران نزدیکه و میشه خیلی راحت و سالی یکی دوبار رفت اونجا. گرفتن ویزای ویزیت هم ساده ست و خانواده می تونن برای دیدن شما بیان اینجا.
5- امکانات و سطح فن آوری بالاست. و شهر تمیزی و مدرنیه.
...

و اما مشکلات زندگی در امارات البته از نگاه یک ایرانی
1- گرفتن ویزای کار توی یکی دو سال اخیر برای ایرانی ها خیلی سخت شده .
2- کرایه خونه به طرز وحشتناکی رفته بالا و باعث شده قشر متوسط به طرف شارجه و عجمان برن و اونجا خونه کرایه کنن.
3- ترافیک وحشتناک و ضعف شدید در سیستم حمل و نقل عمومی.
4- تبعیض زیاد بین اماراتی ها و خارجی ها. این خارجی ها اگر اروپایی باشن که وضعشون خوبه. اما ایرانی و آسیایی...

چرا کانادا

دلیل انتخاب کانادا تحقیقاتی بود که در موردش کردم. یه عامل موثر دیگه هم یکی از دوستای شوهرم بود که تازه اقامت گرفته بود و ما رو تشویق به رفتن کرد. اما یه مشکل وجود داشت : پروسه مهاجرت از ایران 5-6 سال طول می کشید. و این مدت واقعا یه عمربود. خلاصه تصمیم گرفتیم اول بریم دبی و اونم به دو دلیل: اولا با داشتن اقامت امارات میشد از لندن برای کانادا اقدام کرد که پروسه کوتاه تری داره (3-4 سال) دوما با یه محیط بین المللی آشنا می شدیم که فکر می کنم زندگی تو کانادا رو راحتر می کنه. ..
یه هر حال دو سال پیش اومدیم دبی...

۱۳۸۷ آبان ۲۹, چهارشنبه

از گذشته...

خوب از اونجایی شروع می کنم که فکر رفتن از ایران افتاد تو سرم.
دانشجو مترجمی انگلیسی بودم ؛ ترم 4 دانشگاه آزاد اسلامی تهران شمال. با یکی از نزدیکترین دوستام تصمیم گرفتیم بریم. کجا؟؟؟ واقعا مطمئن نبودیم . فقط از ایران بریم. کانادا، استرالیا، ... اون موقع همه می خواستن برن. به هر حال شروع کردیم به پرس و جو. اما خوب می شه گفت زیاد جدی نبودیم. دو تا دختر 21-20 ساله بودیم تصمیمامون از زبون بالاتر نمی رفت . اینکه وقتی دوستم عاشق شد و بی خیال رفتن ، من هم دیگه دنبالشو نگرفتم.
خلاصه گذشت و رسیدیم به ترم آخر. و تب و تاب فوق لیسانس. دوستم دوباره ویر رفتنش گرفته بود آخه هر روز یکی از دوستامون می رفت. اما من دودل بودم. یه جورایی خیلی به خانوادم وابسته بودم. دوست نداشتم برم یه جای دور. بعد از امتحان فوق یه سر رفتم دبی. البته دفعه اولم نبود. فک و فامیل اونحا زیاد داشتیم و رفت وآمدمون زیاد بود. اما اون دفعه همه تشویقم می کردن که برم و بمونم. یکم بالا و پایین کردم ، دیدم هم نزدیکه، هم روبه پیشرفته، هم گرفتم ویزاش آسونه و هم یه عالمه فامیل دارم. واسه همین برگشتم ایران که مدارکمو جمع کنم وبیام که... نتیجه فوق اومد و من قبول شدم.
خلاصه با اصرار پدر و مادرم که حالا فوقو بگیر و برو رفتم و ثبت نام کردم. بماند که چقدر اعصاب گذاشتم تا تموم شد. اونایی که تو ایران درس خوندن می دونن من چی می گم.
تو این مدت اتفاقات مهمی که واسم افتاد:
1-ازدواج کردم
2- تصمیم گرفتم به کانادا برم.
...

روز اول

قبل از هر چیز...سلام چطور شد که تصمیم گرفتم یه وبلاگ داشته باشم؟؟ خوب دلیل اصلیش شاید خوندن وبلاگ کاناداجون و ایرانتو بود که اطلاعات خوب و دلگرم کننده ای در مورد مهاجرت به کانادا به من داد. راستش من از وب سایت رسمی http://www.cic.gc.ca/ تقریبا همه این اطلاعات رو گرفته بودم اما خوندن خاطرات و موفقیت هموطنام منو خیلی امیدوار کرد. فکر کردم شاید من هم بتونم اطلاعات خودمو در اختیار دوستان بزارم و بتونم کمک کوچیکی برای ایرانیهای عزیز باشم.