۱۳۸۷ اسفند ۸, پنجشنبه

خبر توپ

سلام
بالاخره نامه درخواست مدارک برای ما هم اومد. از خوشحالی نمی دونم چیکار کنم. وقتی بر می گردم و به عقب نگاه می کنم ، میبینم تمام اتفاقاتی که توی دو سال گذشته افتاد و شاید اون موقع باعث ناراحتی ما شد (چون فکر می کردیم پروسه مهاجرتمون داره عقب می افته) ، در واقع مسیر ما رو تقریبا چهار سال کوتاهتر کرد. خدارو شکر.
بگذریم . نامه ما دوم فوریه به کانادا رسید و اونها هم خیلی سریع یعنی دهم فوریه جواب دادن. که البته تا به امارات برسه شده بیست و یکم و تا مسوول صندوق پستی خیلی باهوش و زرنگ ما با کلی التماس من بره نامه رو بیاره ، شد امروز. ما تا صد و بیست روز مهلت داریم مدارکمون رو آماده کنیم. خیلی ذوق دارم.
البته امتحان آیلتس من اوایل آوریل هست. نمی دونم میشه نتیجه امتحان قبلی رو قرستاد و توضیح داد که برای امتحان جدید هم اقدام کردم؟ نمی دونم. حالا باید برم ته توشو در بیارم.

۱۳۸۷ اسفند ۱, پنجشنبه

خبر خوب

ساعت چهار و نیمه پنجشنبه ست. طبق معمول شرکت خلوته و نیمی از همکارها به دلیل نصف روز بودن یا جیم شدن توی دفتر نیستن. اما رییس جان من هست پس من هم باید بمونم. همسر جان امروز زود در رفته . الان زنگ زد و گفت داره توی مرکز خرید می چرخه. کاش منم می تونستم برم. یک دفه انگار انرژیم از بین رفت. تقصیر لیموی فسقلیه. البته فکر کنم این هفته دیگه کم کم شده سیب.

از این که بگذریم دیشب یه خبر خیلی خوب شنیدم. نامه درخواست مدارک برای دوست عزیزم مرجان رسید. تقریبا دو سال پیش اقدام کردن. خیلی منتظر بودن . من که خیلی خوشحال شدم. شروع کردم نقشه کشیدن که آی چی میشه کارمون با هم ردیف بشه. البته دوستای دیگه هم دارم که منتظر جواب هستند. براشون دعا می کنم که کارشون زودنر درست بشه.
کاش برادرم اینا هم اقدام می کردن. خیلی بهشون می گم اما یکم تنبلن. البته فکر می کنم به خاطر مشکل زبانشون هم یکمی می ترسن. اما اگه اونها هم بیان به اضافه مامان و بابا دیگه همه چیز عالی میشه. (حالا یمی نیست بگه اول خوت برو بعد) . اما من می دونم که درست می شه. اصلن امکان نداره واقعا یکی یه چیزیو بخواد ، برنامه ریزی هم بکنه و بدست نیاره.
انشالله همه به آرزوهاشون برسن.

۱۳۸۷ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

از اینور و انور

امروز چک مربوط به تقاضای اول مهاجرتمون برگشت. خدا رو شکر. سریع رفتم خوابوندمش تو حساب البته گفتن یک ماه طول می کشه که بیاد تو حساب . نمی دونم چرا.

دیگه اینکه از دیروز تا حالا حالم نسبتا بهتر شده و نی نی دیگه کمتر اذیت می کنه. این هفته سایز فسقلی به اندازه یه لیمو هست...عزیزم. هفتم مارچ که برم پیش دکتر هفته هفدهمه و احتمالا پسز و دختر بودنش معلوم میشه. من که اصلا صبر ندارم. آخه می خوام براش برم خرید. بهنام (شوهری) میگه هنوز جنسش معلوم نیست نیم وجبی کلی لباس داره. البته خودش هم صبر نداره. دو تا اسم هم براش انتخاب کردیم. یه پسر یه دختر. الهی بچم...

دیگه اینکه مامانم پاشو کرده تویه کفش که عید باید بیان ابران. اما نمی دونم رییس جان اجازه می ده یا نه. خودم هم خیلی دلم می خواد برم. تا ببینیم چی میشه.

۱۳۸۷ بهمن ۲۴, پنجشنبه

خبر تازه از مهاجرت

امروز از صبح به خاطر این فسقلی حالم حسابی بد بود. شنبه که رفتم پیش دکترم گفت که وزن کم کردم و باید مراقب باشم. جالب اینجاست که فقط نگران این یه وجبی هستم نه خودم. به این می گن یه مادر فداکار... فقط امیدوارم که این حالت ها زودتر خوب بشه.

از این که بگذریم یه خبر دیگه که امروز توی ایرانتو خوندم: " وزیر امور مهاجرت جناب آقای فینلی در مورد ارتباط بیکاری های اخیر و میزان پذیرش مهاجر در آینده صحبت کرده بود و اینکه ممکنه برای جلوگیری از افزایش میزان بیکاری مهاجر کمتری بپذیرن."

ای خدا این آقای فینلی هم وقت گیر آورده . هی میاد میره روی اعصاب ما. بابا تو رو به هر کی می پرستی یه چنر وقت دندون رو جیگر بزار تا کار ما تموم بشه. حالا انگار ما که اقدام کردیم کارمون همین امروز و فردا درست می شه و توی همین بحران میریم کانادا. بابا ما اصلا قول می دیم صبر کنیم وضع خوب شه بعد بیایم... اگه گذاشتن راحت به کانادا برسیم.