۱۳۹۱ تیر ۲۹, پنجشنبه

این روزهای من

سلام.
داشتم خفه می شدم فنت فارسی نداشتم مثل این بود که زبونم رو بریدن.

اما براتون بگم از این روزها.
این روزا هر کی منو میبینه درباره رفتن حرف می زنه. سوال می کنه : واسه چی می خوای بری؟ تا حالا 20 بار ازم پرسیدن : اونجا کار براتون هست دیگه؟......
اینقدر که دیگه دلم نمی خواد یک کلمه توضیح بدم. آخه وقتی خودت از چیزی مطمئن نیستی ، چطور باید به بقیه توضیح بدی. من نمی دونم اونجا برم چی میشه. تجربه زندگی توی امارات بهم یاد داده که هیچی رو نمی شه پیش بینی کرد. الان سه ساله که وبلاگ می خونم و تحقیق می کنم. اما اینا بهم یه اطلاعات کلی داده، همین. آره من 33 سالمه و یه بچه هم دارم. اما می خوام برم و تجربه کنم. ...نمی ترسی؟  نه... یعنی چرا می ترسم اما معمولا به خاطر ترس دست از برنامه هام نمی کشم. کار مرتبت با سابقه کار و تحصیلاتم؟... اگه بود چه بهتر اما اگه نبود مهم نیست.
آخه باید به چی بچسبم؟ به درآمد خیلی بالای ماهانه؟ به کار کم و آسون؟ به آینده تضمین شده خودم و بچم؟ ...
هیچ کدوم رو که ندارم. اسمش اینه که دانشگاه درس می دم ...خوب که چی ؟ برام کافی نیست. شاید سال آینده دیگه نتونم این کار هم داشته باشم...
اینه که میرم. نگران نباشید اگه بد بود بر می گردم

۱ نظر:

ویدا گفت...

سلام عزیزم
هیچکس نمی دونه چی پیش میاد ولی باید فقط به جلو نگاه کرد .