۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

خوب الان یه فرصت پیش اومد که بتونم از آخرین اتفاقایی که افتاده صحبت کنم. انگار یه قرن گذشته ، سعی می کنم همه چیزو تعریف کنم. همه چی مثل تکه هایی از یه فیلم میاد تو ذهنم همونجوری هم میارمشون اینجا. برمی گردم به عید نوروز که با آرینای شش ماه و نیمه اومدم ایران:
- مرخصی زایمانم که تموم شده بود و بعد از صحبت با محل کار تو یه جور مرخصی بدون حقوق بودم. بیشتر وقتم با آرینا می گذشت و زیاد بیرون نمی رفتم.
- بابای سام فکر کنم روز دوم یا سوم فروردین یه سکته ناقص کرد که البته خدا رو شکر به خیر گذشت و مشکل جدی براش پیش نیومد. سام خیلی خوشحال بود از اینکه توی اون موقعیت ایران بود. انگار یه جور نگرانی رفته بود تو وجودش می ترسید برگرده و بابا دوباره حالش بد بشه.
- برگشتیم دبی . مامان هم به خاطر آرینا با ما اومد. باز هم اکثر مواقع تو خونه بودم. حوصله ام سر رفته بود حسابی
- نمی دونم قبلا گفتم یا نه اما موقعیت شغلی سام هم توی شرکت کلی عوض شده بود. شعبه ایران شرکتشون به علت بدحسابی مشتری های ایران تعطیل شد و همه به جز سام و دو نفر دیگه بیکار شدن. این سه نفر منتقل شدن به یه واحد دیگه. و رفتن زیر مجموعه مارکتینگ. فشار کاری روشون حسابی زیاد شد. کارش رو دوست نداشت اما موفق بود. لحظه شماری می کرد که وقت رفتن به کانادا برسه.
- متاسفانه دایی 50 ساله سام فوت کرد. همه خانواده خیلی دوستش داشتن . یه loss خیلی بزرگ بود برای همه. سام خیلی مضطرب بود.
- همه شرایط دست به دست هم داد تا ما تصمیم بگیریم تو این مدت کوتاه باقی مونده ، پیش خانواده ها باشیم. این برای آرینا هم خیلی خوب بود
- یک ماه پیش سام با شرکت تصفیه کرد. قرارداد خونه رو فسخ کردیم . اسباب و اثاثیه رو فرستادیم ایران. و خودمون هم اومدیم . البته اقامت امارات رو کنسل نکردیم. چون احتمالا با پرواز امارات میریم.
- قبل از اینکه بیام مدیر سابق آموزشگاه بهمون پیشنهاد داده بود بریم و یه چند ساعتی در روز درس بدیم. ما هم قبول کردیم. واسه مدت کوتاه این کار خیلی خوبی. هر دو دوسش داریم. زمانش 4-5 ساعت در روز بیشتر نیست و درآمدش هم نسبتا خوبه.
- آرینا خوبه. خیلی کارهای جدید یاد گرفته: میرقصه ، لی لی حوضک، اتل متل، کلاغ پر. 6 تا دندون داره. دو تا نوک زده. رشد قدش عالیه اما غذا خوب نمی خوره واسه همین خیلی تپل نیست.
دیگه الان چیزی یادم نمیاد. جز اینکه وقتی یه مدت ایران نبودی ، همه چیز به نظرت عجیب میاد. بعدا دربارش می نویسم.

۳ نظر:

خداحافظ كانادا گفت...

خیلی‌ خوشحالم که دوباره بازگشتید.

خداحافظ كانادا

هستی گفت...

سلام شوکا جان خوشحالم که دوباره برگشتی

Shouka گفت...

هستی جان ازت ممنونم که هنوز به من سر می زنی.
خداحافظ کانادا از شما هم متشکرم