۱۳۸۷ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

بوی عیدی

ده روز دیگه عیده. باورم نمی شه. یک سال دیگه چقدر زود گذشت . یکدفعه هزار تا خاطره میاد تو ذهنم. یاد شعر فرهاد می افتم که چه بجا و زیبا گقته:
بوی عیدی بوی جوب ، بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی دودی وسط سفره نو
بوی یاس جانماز ترمه مادربزرگ
با اینا زمستونو سر می کنم
با اینا خستگیمو در می کنم
شادی شکستن قلک پول
وحشت کم شدن سکه عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده لای کتاب
با اینا زمستونو سر می کنم
با اینا خستگیمو در می کنم
فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه
شوق یک خیز بلند از روی بوته های نور
برق کفش جفت شده تو گنجه ها
با اینا زمستونو سر می کنم
با اینا خستگیمو در می کنم
عشق یک ستاره ساختن با دولک
ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عید مدرسه
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب
با اینا زمستونو سر می کنم
با اینا خستگیمو در می کنم
بوی باغچه بوی حوض عطر خوب نسرین
شب جمعه پی کابوس توی کوچه گم شدن
توی یه جوب لاجوردی هوس یه آبتنی
با اینا زمستونو سر می کنم
با اینا خستگیمو در می کنم

نوروز همه پیشاپیش مبارک

هیچ نظری موجود نیست: