دوست خوبم voice of canad یه پست گذشته که ۱۰۰% باهاش موافقم، واسه همین اینجا کپیش کردم:
انجام هرکاری هزینههای خاص خودش را دارد. و این ما هستیم که باید بررسی دقیق کنیم که در ازای این هزینه ای که میپردازیم چه چیزی گیرمان میاید. اگر از جوانی و عمرمان و مالمان و رفاهمان هزینه میکنیم در عوضش آیا چیز بهتری گیرمان میاید یا نه. ما مسئولیم. اول از همه در مقابل خودمان مسئولیم بعدش در برابر وابستگانمان. صرف کانادا آمدن کسی را خوشبخت نمیکند که بخواهیم هزینهٔ چند سال زندگی توی کمپ پناهندگی توی ترکیه یا پاکستان را بجون بخریم. صرف مهاجرت کردن کسی را خوشبخت نمیکند که سوار قایق شویم و در راه استرالیا خودمان و زن و بچه مان را به کشتن بدهیم. به داخل جامعه مهاجر کانادا هم که نگاه کنید کسانی که در خانهٔ مادری افراد موفقی بوده اند اینجا هم افراد موفقی هستند.
هدف از مهاجرت صرفا مهاجرت کردن نیست. یعنی من مهاجرت نکردم که فقط مهاجرت کرده باشم. در یک مکانی و یک زمانی باتوجه بشرایط آن زمان و مکان من به این نتیجه رسیده بودم که اگر محل زندگیم را عوض کنم شرایط زندگیم در آینده بهتر خواهد شد. منظورم از زندگی بهتر این است که رضایت بهتری از زندگی خواهم داشت. پس هدفم بیشینه کردن رضایتم از زندگی بوده است. همون کاری که ایران انجام میدادم الان هم دارم اینجا انجام میدهم ولی باتوجه به میزان درآمدم قدرت خریدم چهار پنج برابر بیشتر از ایران است. قدرت خرید بالاتر یعنی ماشین بهتر آپارتمان بهتر و مسافرتهای بیشتر. این حس بیشینه کردن رضایت از زندگی همواره وجود دارد. یعنی اگر فردا احساس کنم هر نقطه دیگری از دنیا چه وسط آفریقا یا ایران زندگی راحت تر و بهتری خواهم داشت حتی یک لحظه شک نمیکنم که به آن مکان جدید بروم و تصمیم قبلی ام را تصحیح کنم. این را گفتم که به اینجا برسم که مهاجرت کردن و آمدن به کانادا یک وسیله بود نه خود هدف. وسیلهای برای رسیدن به زندگی راحت تر و بهتر.
اما مشکل از جایی شروع میشود که ما یا اصلا هدفی نداریم یا یک هدف اشتباه داریم یا اینکه هدفمان را گم میکنیم. میخواهیم مهاجرت کنیم، ولی گرفتن خود ویزا برای سالیان سال هدفمان میشود، ولی اگر یک نفر ازمون بپرسه که ویزا میخواهی که بروی آنجا چکار کنی هیچ جوابی نداریم. همین که ویزا میخورد توی پاسپورتمان دیگه به تمام اهداف زندگیمان رسیدیم. میاییم اینجا بعدش هیچ. یادمون میره که یک زندگی راحت مد نظرمان بود. میمونیم اینجا سالها میگذرند و زندگی ما هر روز سخت تر میشود و شاید زندگی ای که توی ایران داشتیم خیلی راحت تر بود.
انجام هرکاری هزینههای خاص خودش را دارد. و این ما هستیم که باید بررسی دقیق کنیم که در ازای این هزینه ای که میپردازیم چه چیزی گیرمان میاید. اگر از جوانی و عمرمان و مالمان و رفاهمان هزینه میکنیم در عوضش آیا چیز بهتری گیرمان میاید یا نه. ما مسئولیم. اول از همه در مقابل خودمان مسئولیم بعدش در برابر وابستگانمان. صرف کانادا آمدن کسی را خوشبخت نمیکند که بخواهیم هزینهٔ چند سال زندگی توی کمپ پناهندگی توی ترکیه یا پاکستان را بجون بخریم. صرف مهاجرت کردن کسی را خوشبخت نمیکند که سوار قایق شویم و در راه استرالیا خودمان و زن و بچه مان را به کشتن بدهیم. به داخل جامعه مهاجر کانادا هم که نگاه کنید کسانی که در خانهٔ مادری افراد موفقی بوده اند اینجا هم افراد موفقی هستند.
اگر در ایران هر کاری میکرده اید و واقعا کارتان را بلد بوده اید اینجا هم یک کم دیر یا زود یک کم بالا و پایین ادامه مسیر موفقیتی که در ایران طی میکردید را اینجا هم طی خواهید کرد. چون که شما شخصیت و استعداد موفقیت را دارید و اگر در هر نقطه دیگر از کره زمین هم قرار بگیرید باز هم مسیر موفقیت را ادامه خواهید داد. یک آدم موفق هروقت احساس کند که تصمیم اشتباهی گرفته است خودش را تصحیح میکند و به مسیر درست برمیگردد. هدف ما قطعا این نبوده که بیاییم اینجا با کمکهای دولتی زندگی کنیم. یا اینکه ۵ - ۶ سال خرج زن و بچه را از طریق کمک هزینههای دانشگاه پپردازیم. بهترین کار این است که قبل از اینکه مهاجرت بکنیم یا همان اوایل مهاجرت برای خودمان یک هدف بلند مدت قرار دهیم که به فرض در ۵ سال آینده قرار است به کجا برسیم و چیکار کنیم و چه چیزی بدست بیاوریم. اگر هدفی وجود داشته باشد قطعا معیاری وجود دارد که خودمان را با آن بسنجیم و هر روز مسیرمان را تصحیح کنیم. وگرنه میشود یک زندگی روزمره سخت در غربت، که حتی اینقدر شهامت نداریم که بی هدف بودن خودمان را ملامت بکنیم و زمین و زمان و همه را در شکست مان دخیل میدانیم جز بی عقلی خودمان را.