۱۳۸۸ خرداد ۱۰, یکشنبه

براش دعا کنید

سلام
تصمیم داشتم امروز که اومدم سر کار از آخر هفتمون بنویسم اما صبح که با مادرم صحبت کردم یه خبری شنیدم که شوک بهم وارد شد و الان اصلا دل و دماغ ندارم.
روز 4 شنبه که با مادرم صحبت کردم بهم گفته بود که همسر برادرم رفته دندون پزشک و دندون عقلش رو کشیده و الان یه طرف صورتش یکمی حالت بی حسی داره. امروز که زنگ زدم تا حال و احوالشون رو بپرسم مادرم گفت که زن داداشم از روز 5 شنبه توی ICU بوده و امروز صبح به بخش منتقل شده اما باید فعلا توی بیمارستان باشه. برای چند لحظه واقعا هنگ کرده بودم. گفتم آخه مگه دندونش چی شده؟ اصلا مغزم کار نمی کرد. مادرم گفت که مساله اصلا مربوط به دندون نبوده و این یکی از اون مریضی های نسبتا ناشتاخته هست. یه چیزی مثل ام اس اما خدا رو شکر این یکی با دارو درمان میشه. مثل اینکه دستگاه تنفس و بلعش رو تقریبا فلج کرده بوده. خدایا چه چیزایی ممکنه واسه آدم اتفاق بیفته. آخه م. فقط 33 سالشه و سابقه اینجور مریضی نداشته. خدایا فقط بخیر بگذرون. من دارم از نگرانی می میرم. تو رو خدا دعا کنید به سلامتی از بیمارستان مرخص بشه.

۱۳۸۸ خرداد ۶, چهارشنبه

کی میگه کانادا سرده؟

آقا جون اصلا کی می گه کانادا سرده؟ هرکی فکر می کنه کانادا سرده یه سر پاشه بیاد دفتر ما تا بفهمه سرما یعنی چی. سیستم خنک کننده شرکت ما بصورت مرکزی برای کل ساختمان کنترل می شه. و متاسفانه ما از داخل دفتر هیچ کنترلی روش نداریم. یعنی که شکنجه. هوای بیرون الان 36-37 درجه ست اما ما باید اینجا بلرزیم. البته این سرما فقط هم توی شرکت ما نیست، خیلی جاها همینطوریه. من نمی دونم اینا چه اصراری به هدر دادن این همه انرژی دارن. زمستون و تابستون ما باید با ژاکت و کت باشیم تا یخ نزنیم. تا حالا ده بار به مسئول کارهای maintainance زنگ زدم. هر دفعه یه هندی رو می فرسته بعد از نیم ساعت میاد میگه درجه رو گذاشته رو مثلا 25. آخه پدرصلواتی ما تو خونه با درجه 25 گرممون میشه چطور اینجا فکمون داره از سرما میلرزه. احتمالا اون 25 درجه با این 25 درجه فرق می کنه... خلاصه که بساطی داریم با این سرما. فقط یه حسن که داره اینه که من دیگه برم کانادا سردم نمیشه.
پی نوشت: راستی همسر مهربان رو به لیست نویسنده های وبلاگم اضافه کردم . از این به بعد دو تایی اینجا می نویسیم. البته لپ تاپش فونت فارسی نداره مجبوره فعلا فینگلیش بنویسه.
ba salam be hameye doostaye aziz. sam hastam, hamsare shouka. fekr kardam shayad bad nabashe manam ba'zi vaghta chizi benevisam. albate avayel be khatere mashghuliate kari vaght kafi nadashtam ke tu blog benevisam, vali al'an be khatere kam shodane bare kari, mitunam.
albate ozr mikham ke fingilish minevisam chon kamputeram fonte farsi nadare.

paydar bashid

sam

۱۳۸۸ خرداد ۵, سه‌شنبه

- توی این پست اول می خوام از یلدای عزیز برای معرفی وبلاگ دانلود کتاب تشکر کنم. واسه منی که عاشق کتاب خوندن هستم هیچی به اندازه گیر آوردن چند تا کتاب خوب نمی تونه لذت بخش باشه. با چنان سرعتی وبلاگ مورد نظر رو لینک کردم که خودم بعدش خندم گرفت.
- دیشب رفتیم قرارداد خونه جدید رو نوشتیم. به امید خدا اول جون کلیدش رو بهمون تحویل می دن. خونه قبلی رو خیلی دوست داشتم. اولین خونه مشترک من و همسر جان بود. خاطرات خوبی هم از اون خونه داریم. اما با اومدن دخترمون اونجا یکم واسمون کوچیک بود و به یه خونه دو خوابه نیاز داشتیم. خدا رو شکر این رکود اقتصادی هر بدی که داشت یه خوبی هم داشته که کرایه خونه حسابی اومده پایین و ما تونستیم فقط با 2 هزار درهم اختلاف قیمت در سال یه دو خوابه خیلی بزرگ کرایه کنیم.

فعلا خبر دیگه ای نیست تا بعد.

۱۳۸۸ خرداد ۳, یکشنبه

روزای من

سلام.

خوب این چند روز دوباره حالت تهوع برگشته بود و الان هم داره آخرین زورای خودش رو می زنه. اما زندگی می گذره ... از روز پنج شنبه براتون می گم که چیکار کردیم:

- 5 شنبه شب با دو تا از دوستامون که متاسفانه دارن می رن ایران (به خاطر این رکود اقتصادی و از دست دادن شغلشون) رفتیم ساحل. جای همگی خالی هوا هم گرم نبود و خوش گذشت.
- جمعه یه سری خرید برا خونه داشتیم که رفتیم فستیوال سنتر و از هایپر پاندا خریدامون رو انجام دادیم. بعدش هم تو سنتر یه چرخی زدیم ، شامی خوردیم و ساعت 11 هم رفتیم سینما. فبلم ترمیناتورکه همسر مهربان می گه این جور فیلما رو فقط باید توی سینما دبد و واقعا هم راست می گه. یک اکشن عالی با جلوه های ویژه معرکه بود و من خوشم اومد.
- شنبه نوبت دکتر داشتم . قبلش هم می خواستیم یه صندوق پستی باز کنیم که متاسفانه اون دفتر پستی ظرفیتش تکمیل بود. واسه همین هم با صورت کش اومده رفتیم دکتر. خوب نی نی جان حالش بسیار خوب بود . وزنش حدود 1050 گرم و قدش هم 36-37 سانت. سخت هم مشغول خوردن بود. الهی من قربونش برم حتی توی تصویر سونوگرافی هم به نظرم خیلی خوشگل میاد. البته دکتر مهربون هم همینو گفت ( واسه شادی دل یک مادر احتمالا). وضعیت من هم خوب بود به جز فشار خونم که خیلی پایین بود و دکتر گفت باید با نوشیدن مایعات سعی کنم بیارمش بالا وگرنه مجبوره بهم قرص بده. امیدوارم کار به اونجاها نکشه...
بعد از دکتر رفتیم میرکاتو ناهار بخوریم و یه سر هم به مغازه Mamas and Papas زدیم. من عاشق محصولات این فروشگاهم. از لباس بچه بگیر تا وسایل اتاقش ... ما می خواستیم یه ست پتو لحاف و وسایل خوابشو بگیریم که البته به نظر من خیلی گرون بود. اما پدر مهربان گفته که حتما باید این سرویس رو بگیریم. می بینید از الان چقدر دخترشو لوس می کنه؟
- یکشنبه طبق معمول سر کار بودیم. بعدش هم رفتیم 4-5 تا خونه دیدیم چون قراره جابجا بشیم. خونه الانمون رو دوست داریم . بزرگ و دلبازه . اما یه خوابه ست و خوب پس دخترم چیکار کنه؟ یکی از موردایی که دیروز دیدیم خیلی عالی بود که اگه خدا بخواد میریم همونو می گیریم.

خوب همش همین. البته به اضافه انتظار برای رسیدن جواب سفارت...

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

انتخابات

امروز توی وبلاگ لاله جان مطلبی در مورد انتخابات دیدم و فکر کردم که بد نیست من هم نظرم رو در این مورد بگم. واسه همین از این تریبون آزاد خودم استفاده می کنم و بدینوسیله اعلام می دارم که:

بله . من حتما میرم رای می دم. (لطفا مخالفا منو کتک نزنن) دلایلم هم ایناست:
1- از نظر من دوره ریاست جمهوری خاتمی کاملا وضعیت داخلی و خارجی ایران با وضعیت الانش متفاوت بود.( البته اصلن نمی گم که وضعیت آرمانی بود). و ترجیح می دم که شرایط حداقل اونجوری باشه.
2- دوره قبل من هم مثل خیلی ها ، با گفتن این حرف که هر کی بیاد از داخل همین نظامه و رای ما هیچ تاثیری نداره، نرفتم رای بدم. و نتیجه اینی شد که همه می بینیم و عدم حضور مردم شرایط رو برای افراد در راس قدرت و نخاله هاشون فراهم کرد.
3- درسته که انتخاب ما محدود به کاندیداهای منتخب همین نظام هست. اما من منتظر نیستم کسی از بیرون بیاد یا معجزه بشه و یه دفعه همه چیز کن فیکون بشه. باید وضعیت رو پذیرفت و در همین شرایط سعی کرد که بهترین انتخاب رو داشت. پا پس کشیدن کاریو درست نمی کنه. من ایمان دارم که خود مردم باید آیندشون رو بسازن.

شاید فکر من درست نباشه. اما من هم مثل لاله از حق خودم استفاده می کنم.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

دوستای مهربون از دلداری شما ممنونم. از اونجایی که بیشتر از یه روز نمی تونم ناراحت باشم الان حالم خوبه. و از اونجایی که انگار انتظار دیگه بخشی از زندگی ما شده، شدیدا منتظر جواب سفارت هستم. هر چند که احتمالا این جواب یه دو ماهی طول می کشه تا بیاد. و فکر می کنم توی این دو ماه من دیونه بشم.
فعلا

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۷, یکشنبه

به همه دوستان وبلاگ نویس، بخصوص وبلاگ نویسان مهاجر

هیچ می دونین یه روزایی مثل امروز که افسرده و کسلم، و این سرما خوردگی لعنتی حالم رو بدتر کرده این خوندن وبلاگای شماست که بهم انگیزه میده و باعث میشه احساس پوچی کاذبی که نمی دونم مال چیه ، سریعتر از بین بره. می دونین چقدر با خوندن وبلاگاتون قدرت می گیرم ؟
دوستای خوب دنیای مجازی از همتون ممنونم که وبلاگاتون رو آپ نگه می دارین. و دوستای خوبی که برام کامنت می زارین ممنونم که توی روزای من سهیم میشین.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه

کپک می زنیم

من نمی دونم چطور بعضی از آدمها می تونن ساعتهای طولانی بیکار بچرخن. یا مثلا آرزوشون اینه که جایی کار کنن که حجم کار کمه. کسایی رو می شناسم که وقتی روزی یه کار کوچک انجام می دن انگار شاخ غول شکستن و اونروز رو زودتر می رن خونه که خدایی نکرده از فشار کاری حالشون بد نشه. توی خیلی از اداره های دولتی ایران که وضع همینه. مثلا جهاد کشاورزی. البته نمی خوام بگم همه توی این جور جاها ول می چرخن و بیکارن...
به هر حال من بیکاری واسم شکنجه ست. اصلا حالم بد می شه بدجور. نمی دونم شاید به خاطر اینه که از روزی که کار کردن رو شروع کردم همیشه جاهایی کار کردم که حجم کار خیلی زیاد بوده. حتی توی یه مقطع زمانی دو جا کار کردم به اضافه ترجمه برای یک دارالترجمه و ساعت 9 تا 10:30 شب هم کلاس فرانسه. اما از وقتی اومدم امارات واقعا حوصلم سر می ره. اوایل از بیکاری به شوهری تو ویرایش پایان نامش کمک می کردم. اما اونم تموم شد. بعد هم که همزمان بحران اقتصادی شروع شد و کار من از کم هم کمتر شد و من رسما دارم کپک می زنم. مشکل اینجاست که وقتی هم کار هست اونقدر با سرعت اون کار انجام می دم که انگار دنبالم کردن. شاید باورتون نشه من حتی روزای تعطیل که توی خونه هستم و تصمیم دارم که مثلا استراحت کنم نمی تونم بیشتر از یک ساعت بیکار بشینم. شاید این هم در نوع خودش یه مریضی باشه. نمی دونم؟؟؟

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

چند روز گذشته

خوب این چند روز یکمی سرم شلوغ بود.
- شنبه رفتم کارنامه اصلی رو از British Council گرفتم. بعد هم رفتم بیمارستان برای آزمایش قند خون بارداری که واقعا خدا نصیب نکنه. خوردن 75 گرم گلوکز محلول توی یک لیوان آب اونم با معده خالی. بعد هم ترجمه ریزنمرات رو از آقای مترجم تحویل گرفتیم. قرار بود بریم عکاسی بگیم که از روی عکس هامون دوباره چاپ کنه اما متاسفانه اون عکاسی تعطیل کرده بود و رفته بود، حیف شد عکسای خوبی می گرفت... آخر از همه هم رفتم رستوران اپل و شکمی از عزای غذاهای خوشمزه ایرانی در آوردم.
- یکشنبه صبح با حالت تهوع شدید شروع شد. بدتر اینکه قرار بود برم سفارت ایران اما روسری یادم رفته بود و کارم یک روز عقب افتاد. یعد از ظهر رفتیم یه عکاسی که هندی بودند و دو تا عکس بسیار زشت گرفتیم . من شبیه جنازه شده بودم و شوهربیچاره شبیه قاتلا.
- دوشنبه صبح حالم تعریفی نداشت اما باید می رفتم سفارت ایران برای دریافت کپی برابر اصل پاسپورت ها. از ساعت 7:30 اونجا سر پا وایسادم تا ساعت 8 درو باز کردن و رفتیم تو. البته اونجا خیلی سریع کارم تموم شد و برگشتم شرکت. به محض رسیدن شروع کردم یکبار کل مدارک رو چک کردن. بعد هم از روی همه کپی گرفتم و اسکن هم کردم تا یک یک فایل برای خودم هم داشته باشم. بعد هم زنگ زدم کوریر اومد و مدارک رو برد.
راستی دوشنبه تولدم هم بود و بعد از کار با خستگی فراوان رفتیم تولد بازی . برای شام هم رفتیم یه رستوران توی دبی مال که جای همگی خالی غذاش خوب بود. بعدش هم برای اینکه دختری حسودی نکنه که مامانش کادو گرفته رفتیم و 7-8 دست لباس خوشگل از چیکو براش خریدیم. آخه حراج زده بود و قیمتاش واقعا عالی بود. اونقدر قربون صدقه لباسا رفتم...
- سه شنبه به علت تب و سرماخوردگی و کوفتگی نیومدم سر کار و استراحت کردم.
- چهارشنبه: امروز صبح دوباره گلاب یه روتون... اما الان بهترم. تووب سایت آرامکس هم چک کردم . مدارکمون دیروز ساعت 3:45 رسیده به مقصد. خدا رو شکر.

* امیر جان امیدوارم فایل نامبر جدید ما هم به همین سرعت بیاد و مشکلی ایجاد نشه. در ضمن من وضعیت آنلاین فایلمون رو چک کردم. به in process تغییر کرده.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

یکی از دوستان توی کامنت ها سوالی پرسیده که من اینجا مطرح می کنم که اگر کسی جواب بهتری داره یه ایشون کمک کنه. خودم هم سعی می کنم تا حد امکان راهنمایی کنم:
من هم از طریق نیروی متخصص فدرال برای مهاجرت اقدام کردم ولی متاسفانهنه تاریخ ثبت فرم ما بعد از مهلت مقرر بود و کد رشته کاری من هم جزء لیست جدید نیست.ولی یک عنوان شغلی که تو لیست جدید هست با شرح وظایف و سوابق کاری که من تو فرمم نوشتم مطابقت داره و من میتونستم اونیکی را بزنم که امروز جزء لیست هست.من یک ایمیل برای اداره مهاجرت فرستادم و موضوع را توضیح دادم ولی بعد از 4-3 ماه هنوز جواب ندادندبه نظرم آمد شما هم مشکلی مشابه من داشتید و مجبور شدید دوباره اقدام کنید.با توجه به اینکه هنوز هیچ نامه یا ایمیلی برای من نیامده میخواستم اگر میشه مرا راهنمایی کنید.روال کار در این مراحل چگونه است و معمولا چقدر طول میکشه؟ البته من از سفارت سوریه اپلای کردم و شما از لندن که احتمالاً مدت زمان انجام کارها فرق بکنه.
علی جان، تا اونجایی که من اطلاع دارم شما باید اول درخواست اول رو کنسل کنید که اون هم مستلزم دریافت فایل نامبر یا جواب از طرف سفارت هست. با توجه به اینکه کار قبلی شما توی لیست نبوده به احتمال زیاد نامه ردی برای شما میاد و شما بعد از دریافت اون نامه می تونید مجددا اقدام کنید. اما قبل از اون متاسفانه کاری نمی تونید بکنید و باید منتظر جواب باشید. از لندن معمولا جواب نامه ها بین 3-4 ماه طول می کشه. که البته یه مقدار ممکنه کم و زیاد بشه. بنا براین فکر می کنم بهتره صبر کنید تا جوابتون بیاد.
در مورد اینکه این پروسه جدید چقدر طول می کشه:
برای ما از زمان ارسال درخواست جدید تا گرفتن جواب 16 روز طول کشید که البته 6 روزش مربوط به پست می شد. من امروز کل مدارک رو ارسال کردم و باید منتظر جواب باشم اما شنیدم بین 1-3 ماه طول می کشه تا جواب بیاد. خود اداره مهاجرت کانادا ادعا می کنه که پروسه جدید حدود یکسال طول می کشه.
امیدوارم شما هم هر چه سریعتر نامتون رو دریافت کنید و موفق باشین.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

خودمان را دار می زنیم

- امروز با آقای مترجم که قبل الذکر(این لغت احتمالا ریشه عربی داره) صحبت کردم در مورد هزینه ترجمه ریز نمرات و زمان تحویل. ایشون با کلی منت فرمودن بابت هر ترم 50 درهم (یعنی حدود 13500 تومان) . البته توجه دارین که در مقطع فوق لیسانس هر ترم نهایتا 12 واحد و به عبارتی 6 درس داره. یعنی بابت 2 صفحه ریز نمرات 300 الی 400 درهم ناقابل. به همین راحتی و به همین خوشمزگی. تحویل هم شنبه هفته آینده یعنی 9 می. خوب ما هم مجبوریم با گردن کج قبول کنیم.

- بعد از صحبت با جناب آقای مترجم عزیز مشغول ناخن جویدن بودم که همون همکار هندی حسابدار که قبلا وصف حالش رو کردم تشریف آوردن با 30 -40 صفحه کاغذ توی دستشون. نه گذاشت و نه برداشت گفت اینا رو برام اسکن می کنی؟
من: چرا از اسکنر اتاق IT استفاده نمی کنی؟
اون: there is disconnection problem (با لهجه هندی هم نه، ملیباری)
من: من که هفته پیش دادم براش سیم جدید خریدن دیگه مشکل چیه؟
اون: It is not working. I don`t know
با عصبانیت بلند شدم رفتم ، ببینم مشکل از کجاست که دیدم بلللله... سیم خریداری شده بصورت آکبند توی کیسه دقیقا جلوی کامپیوتر گذاشته. یعنی کار می زدی خونم در نمی اومد. سریع وصلش کردم و اومدم بیرون دیدم هنوز توی اتاق من وایساده منتظره بیام براش اسکن کنم. از حرص دیگه یوری شده بودم. بهش می گم یعنی الان 5 روزه که این سیم اونجا افتاده نمی تونستی وصلش کنی؟
اون: Oh, it was there only, ya
خدایا خوبه که من خشمم رو کنترل می کنم وگرنه واسه گرفتن عدم سو پیشینه امارات دچار مشکل می شدم (چون چند فقره قتل توی پروندم بود تا حالا)

-دیروز می خواستیم یک بسته بسیار کوچیک ( نهایتا 100 گرمی) رو بفرستیم ایران. با همسر جان رفته بودیم فرودگاه که بدیمش با یه مسافر بره چون فوری بود و پست حداقل 2 روز طول می کشه. بماند که یک ساعت صبر کردیم تا یه مسافر ایرانی پیدا کنیم. بعد هم شوهرم رفته ازش خواهش می کنه که این بسته رو با خودش ببره. آقاهه که اصفهانی هم بود (به کسی توهین نشه) فرمودند: آخه ما بارمون خیلی زیادست نمی تونیم ببریم. شرمنده ها...

حالا به نظر شما نباید برم خودم رو دار بزنم؟

برای دخترم

دختر گلم، عزیزم این پست رو فقط برای تو می نویسم. می خوام برات از اون روزی بگم که واسه چک کردن اعضای داخلی بدنت رفتیم Healthcare city ، پیش آقای دکتر مهربون که ایرانی بود. ( 15 آپریل 2009) من و تو و آنیتا جون. وقتی رفتم روی تخت دراز کشیدم خودم نمی دونستم از زور دلهره رنگم شده عین گچ. آنیتا سعی می کرد با شوخی کردن اضطراب ازم دور کنه. اول که وارد شدیم به دکتر گفت که پدر بچه اون نیست و دکتر هم کلی خندید. وقتی دکتر دستگاه رو روی شکم من می چرخوند و همزمان توضیح می داد دل و روده من داشت می ریخت بیرون. هر عضوی رو که چک می کرد و می گفت اوکی من انگار بار روی دوشم سبک و سبک تر می شد. آخر سر هم رسید به دست و پاهات و گفت که پاهای کوچولویی داره، باید باله برقصه. یه عکس هم ازت گرفت که البته نیم رخ هست و گفت دماغش خیلی کوچولو وخوشگله و من کلی قربون صدقت رفتم . آخرین حرفی هم که زد این بود: دختره... من از خوشحالی داشتم پس می افتادم. نه اینکه اگه پسر بودی ناراحت می شدم ، نه. قبلش اصلا واسم فرقی نمی کرد. اما تا دکتر گفت دختره انگار این همه چیزی بود که می خواستم. آنیتا قبلا همین رو گفته بود. همش می گفت من احساس می کنم بچت دختره.
خلاصه از مطب اومدیم بیرون و موبایل رو روشن کردم. می دونستم که الان کلی آدم منتظرن ببینن نی نی ما چیه. اولین تلفنی که زنگ خورد بابایی بود. طفلک اون روز خیلی سرش شلوغ بود و نتونست بیاد. وقتی بهش گفتم از خوشحالی گریش گرفته بود. بعدم زود خداحافظی کرد تا به خونشون خبر بده. بعد هم مامان جون زنگ زد و پرسید: دختر بود؟ (من شاخ در نیاوردم) چون قبلا گفته بود خواب دیده که تو یه دختر نازی.
عزیزم نمی دونی همه چقدر خوشحال شدن. الان هم حسابی منتظر اومدنت هستیم. وقتی حساب می کنم که 3 ماه دیگه مونده ... اوووههه. آخه من دلم واسه دیدنت تنگ شده. همونطور که اگه یه روز کم تکون بخوری دلم واسه تکونات و شیطونیات تنگ می شه. البته از همین الان معلومه که چه بلایی هستی. یه لحظه هم آروم نداری. شبا گاهی اونقدر بالا و پایین می پری که مامانو از خواب بیدار می کنی. اما قربونت برم تکون بخور. با این تکونا احساس می کنم داری باهام حرف می زنی...
دخترکم الان باید برم. خیلی کار دارم. اما بازم واست می نویسم. تو هم قول بده سر وقت و سالم بدنیا بیای عزیزم.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

سلام
هستی جون و یکی دو تا از دوستان خواستن زمان بندی مراحل کار ما رو بدونن که من سعی کردم جواب بدم. اما چون من از ویزا آفیس لندن اقدام کردم شاید یکم کیسم با شما که از سوریه اقدام کردین فرق بکنه. واسه همین پیشنهاد می کنم برای مقایسه فایلتون به سایت زیر مراجعه کنین تا مشابه ترین فایل به خودتون رو پیدا کنین. فکر می کنم اینجوری مقایسه راحتتر باشه. (اگه هم خودتون می دونستین.. که ببخشید)
www.trackitt.com

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۲, شنبه

نتیجه آیلتس

سلام

دیروز نتیجه IELTS اومد.تو reading, speaking, listening بنا به جدول اداره مهاجرت نمره کامل (advance) رو آوردم. اما همونطور که حدس می زدم writing رو نیم نمره کم داشتم که باعث می شه مجموعه نمره ام از مهارت زبانی به جای 16 بشه 14.
البته زیاد مهم نیست چون امتیازمون الان میشه 75 که کافیه.

* امبر جان من حتما این موردی رو که گفتی چک می کنم و بهت خبر می دم.